چرا برخی از مردم فکر می کنند همه چیز تقصیر آنهاست؟

“جیسون” چند هفته ای بود که با یک خانم قرار ملاقات می‌گذاشت. به نظر می رسید که همه چیز خوب پیش می رود، که ناگهان از پاسخ دادن به پیام‌های او دست کشید. جیسون می گفت: “من خیلی تلاش کردم تا با او تماس بگیرم. تلفن زدم و ایمیل هم فرستادم، اما به نظر می رسد که او من را نادیده گرفته است. من همه چیزی که گفتم و انجام دادم را مرور می کنم تا بفهمم چه اشتباهی انجام داده ام.”

سرپرست “راب” او را به دفتر خود فراخوانده تا به او بگوید که الگوی دیر رسیدن به محل کار تا نیم ساعت بعد برای هر روز قابل قبول نیست. “او به من گفت که این یک هشدار است. در مورد بعدی که یک اخطار است بیشتر جدی خواهد بود. و اگر سه بار اخطار بگیرم، مجبور خواهم شد که برم.” اما راب فکر می کرد چه کاری باید انجام دهد؟ نمی تواند کنترل مترو و اتوبوس را داشته باشد. گاهی اوقات تأخیر وجود دارد و منصفانه نیست که به خاطر آن مورد تنبیه قرار بگیرد.

“سیلویا” پس از اینکه سعی داشت کاری را که قرار بود در آن روز به پایان برسد، از تیم کاری خود خشمگین کرد. سیلویا میگفت من کسی هستم که دیشب تا دیروقت بیدار ماندم و همه چیز را جمع و جور کردم، دستور زبان همه را چک کردم و مطمئن شدم که کار درست و حرفه ای است. من همیشه تمام کارها را انجام می دهم. و ولی این تیم است که اعتبار می گیرد – حتی افرادی که هیچ کاری انجام نمی دهند. این اصلا عادلانه نیست.»

چرا بعضی ها همه چیز را تقصیر خودشان می دانند؟ و چرا بعضی دیگر همه تقصیر ها را گردن دیگران می اندازند؟ آیا حد وسطی وجود دارد؟

ملانی کلاین روانکاو بریتانیایی معتقد بود که ما تمایل داریم دنیا را به دو دیدگاه تقسیم کنیم. او یکی را «وضعیت افسردگی» نامید، که در آن ما هر اتفاقی را که اتفاق می‌افتد را نتیجه چیزی می‌دانیم که برای ما اشتباه است یا کاری را که اشتباه انجام داده‌ایم، و دیگری را «وضعیت پارانوئید» نامید که در آن همه چیز را به‌عنوان نتیجه می‌بینیم. توسط دیگرانی که بد یا مضر هستند با ما انجام می دهند. خانم کلاین معتقد بود که یک موقعیت سالم موقعیتی است که در آن بتوانیم دو دیدگاه متفاوت را با هم ادغام کنیم، یا حداقل بین آنها به جلو و عقب برویم. این یک هدف به اندازه کافی دشوار است.

اما یک عامل دیگر نیز در اینجا دخیل است: خودمحوری.

به عهده گرفتن تمام مسئولیت چیزی که اشتباه رخ می دهد و اینکه شخص دیگری را کاملاً مسئول می بینیم و به طور بالقوه رفتار بد یا آزاردهنده ای نسبت به ما دارد، به همان اندازه روش های خود محوری برای نگریستن به تجربیات زندگی است.

نگاه کردن به این تجربیات از منظری کمتر خودمحورانه می تواند مدیریت آنها را آسان تر کند. اما از آنجایی که هر یک از ما اطلاعات را از دیدگاه خود دریافت می کنیم، همیشه آسان نیست که از هر موقعیتی عقب نشینی کنیم تا آن را از زاویه ای گسترده تر ببینیم، موقعیتی که در مرکز آن نیستیم. در واقع، ممکن است فکر کنید که قبلاً این کار را انجام می‌دهید، به خصوص اگر از اینکه هرگز نامهربان نبوده‌اید یا به دیگری صدمه نمی‌زنید یا هرگز در مسئولیت‌های خود سست نمی‌شوید، هر چقدر هم که ناخوشایند باشد، افتخار می‌کنید.

 

بیایید سه مثال رایج بالا را در نظر بگیریم. یک دیدگاه کمتر خودمحور و زاویه بازتر در مورد هر موقعیتی چه خواهد بود؟ و چگونه می تواند مفید باشد که در مورد آنها از این طریق فکر کنیم؟

وقتی فکر میکنی همه چیز تقصیر توست: وقتی جیسون با مرور خاطرات زنی که او را نادیده گرفته بود به گذشته برگشت، ابتدا به این فکر کرد که چقدر با هم راحت بوده اند. او گفت: «ما اشتراکات زیادی داشتیم. ما هر دو گیاه خوار هستیم، ما خیلی چیزها را مشترک داشتیم. هر دومان گیاه‌خوار بودیم، از جاز لذت می‌بردیم، و به فیلم علاقه‌ای نداشتیم. فکر می‌کردم که او مثل من دنیا را احساس می‌کند. شاید او احساس می کرد در کنار من تحت فشار است. یا انگار خیلی چیزها را بدیهی می‌دانستم.»

از او خواستم دوباره ماجرا را برایم تعریف کند، این بار بدون این برچسب که همه چیز تقصیر اوست. او گفت: “خب، او به من گفت که در یک رابطه به شدت صدمه دیده است و مشتاق نیست دوباره درگیر رابطه ای شود. حتی اگر او از طرف من تحت فشار قرار نمی‌گرفت، ممکن بود از اینکه چقدر راحت با هم بودیم احساس ناراحتی کند.

شاید او می ترسید که ما خیلی سریع به هم نزدیک می شویم و این تنها راهی بود که او می توانست این روند را متوقف کند. اگر این نکته باعث دوری او شد، خیلی خوب بود که آن را برای من توضیح دهد. شاید او فکر نمی کرد که من توضیح او را بپذیرم. اما این فقط نشان می دهد که او واقعاً من را نمی شناخت. من خیلی خوب هستم که حرف دیگران را قبول کنم.»

خارج کردن خود از صحنه اصلی و تشخیص اینکه شخص دیگری هم در داستان وجود دارد که دیدگاه خاص خود را دارد و ممکن است در حال بازی کردن برخی از مسائل خودش باشد، این امکان را برای جیسون فراهم کرد تا مسئولیت رفتار خود را بدون سرزنش کردن خود برای موقعیت به عهده بگیرد.

او از کشف دیدگاه بالقوه دیگری چیز مهمی آموخت. او گفت: “کاش به من می گفت چه اتفاقی برای او می افتد.” دفعه بعد کمی پیشگیرانه تر عمل خواهم کرد. من می‌پرسم اوضاع چطور پیش می‌رود و همه چیز را بدیهی نمی‌دانم.»

ایجاد فضایی برای دیدگاهی دیگر راهی عالی برای درس گرفتن از هر تجربه ای است.

وقتی فکر می کنید کار اشتباهی انجام نداده اید: داستان راب را در بالا گفته شد را شنیدم، وقتی راب داستانش را تمام کرد، از او پرسیدم که آیا مترو همیشه تاخیر دارد؟ او کمی شرمنده به نظر می‌رسید و گفت: «خب، نه، ولی گاهی اوقات برای رسیدن به قطاری که مرا به موقع سر کار می‌برد، کمی مشکل دارم.»

او پرسیدم که فکر می‌کند سرپرستش چه چیزی را در صورت اطلاع دادن از مشکلش به او خواهد گفت، او گفت: «خب، به احتمال زیاد به من می‌گفت زودتر بروم. ولی شاید اگر توضیح بدهم که پسرم را برای مدرسه آماده می‌کنم، درک کند، اما بهتر است اگر بتوانم به او بگویم که دارم روی حل مشکلم کار می‌کنم.»

وقتی احساس می‌کنید که شما هستید که کار را انجام می‌دهید و شخص دیگری اعتبار می‌گیرد: داستان سیلویا را هم خواندیم، وقتی سیلویا دیدگاه خودش را از محور خود خارج کرد، به من گفت: «بعضی از آنها کاملاً جوان و بی‌تجربه هستند. شاید از این می‌ترسند که اگر برخی از وظایف را به عهده بگیرند، کار خوبی انجام ندهند.» او شروع به آزمایش روش‌هایی برای حمایت از نقاط قوت تیم و کمک به آن‌ها برای انجام کارهایی که می‌توانستند در آن‌ها موفق باشند کرد. پروژه‌های تیم بهبود یافتند، همچنین روحیه تیم هم به نحو قابل توجهی بالا رفت و در عرض یک سال او به عنوان رهبر تیم ارتقا پیدا کرد.

دور کردن خود از کانون توجه همیشه آسان نیست، اما همراه با نگاه کردن به دیدگاه‌های دیگر که احتمالاً برای شما آشکار هم نیستند، راهی عالی برای به عهده گرفتن مسئولیت خود بدون رنجش از دیگران است.

منبع Psychology Today

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *